آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

حرفای یواشکی 1

دو هفته ای هست که متوجه شدیم یه نی نی کوچولو تو دل مامانه. برای این نی نی مون هم مثل شما برنامه ریزی کردیم. دکترامو رفتم و چکاب کلی شدم تا بتونم برات یه همدم سالم و خوب مثل خودت بیارم. هفته قبل سرماخوردم و این الودگی بیش از حد هوای تهران هم مزید بر علت شد که هم من هم شما مریض بشیم. منکه کل هفته قبلو به سختی گذروندم. بابا احسان خیلی کمک کردن تا حال من رو به بهبود بره. با توجه به اینکه نمیتونستم قرص مصرف کنم بسیار دید خوب شدم و یکهفته مریضی موند تو بدنم. هنوز هم تهوع های صبحگاهی و گاهی عصرگاهی دارم. توان بدنیم کم شده. اما ان شالله رو به بهبودم. شما هم نگران منی. همش میگی چرا تهوع داری برو دکتر. ارتینی مامان که منتظر یه خواهر جونه. لباسمو مید...
9 دی 1394

کنسرت ارف 1- آذرماه 1394

یه روز به یادماندنی 22 آذر ماه 1394 اولین کنسرت موسیقیتون بعد از گذروندن سه ترم. چه استرسی ما مامانا داشتیم. برای هماهنگی لباساتون. خیلی خیلی خوب برگزار شد. کلی هم از فامیلای بچه ها اومدن. از طرف ما هم مامانی نجاه اومد فقط. خیلی شوق داشتم. یعنی با ورودتون به سالن اشک تو چشام جمع شد. به امید روزای موفقتر و بزرگتر.   ...
9 دی 1394

اندر احوالات آرتین خان - پاییز 94

پسر یدونه مامان دوباره اومدم که برات بنویسم و عقب موندگیهامو جبران کنم. البته تا جاییکه یادم باشه. سه شنبه 14 مهر: تولد سبحان عزیز یکی از همکلاسیهای موسیقیت. خاله شهره زحمت زیادی کشیده بودن و به ما هم خیلی خوش گذشت. از دیگر دوستات نهال، آرنیکا، کیاراد و هانا در جشن حضور داشتند. این جشن برای مامانا و بچه هاشون بود. و دی جی مخصوص کودک داشتن. بنابراین حسابی بهت خوش گذشت. پنجشنبه 16 مهر: روز جهانی کودک بود و ما هم یه کیک برات گرفتیم و رفتیم خونه ی مامانی نجاه و برات یه جشن کوچولو گرفتیم. 23-25 مهر ماه سفر به شمال: با خانواده عمو فرید سفری داشتیم به شمال که خیلی خیلی بهمو...
9 دی 1394

سفر به استانبول - مهر94

عشق مامان  امسال مهرماه یه سفر داشتیم مجدد به استانبول. از اونجاییکه شما یکسال بزرگتر شدی خیلی بیشتر متوجه میشدی و خیلی بیشتر بهت خوش گذشت. و ما رو هم همه جا بیشتر یاری میکردی. روز عید قربان روز اولی بود که اونجا بودیم. اونروز همه جا تعطیل بود. بنابراین دوباره اولین جا رفتیم جزیره بیوک آدا. اون روز خیلی گرم بود و من اکثر لباسایی که اورده بودم برات لباسای گرم بود. مجبور شدم لباستو درارم و با زیرپوش باشی.   اینجا هم سینما سه بعدی واقع در اکواریوم اصلی. تا زمانیکه نوبتمون بشه شما هم بیکار ننشستی ...
9 دی 1394
1